یک ساعت_فکر راحت

ساخت وبلاگ
تو قلبم یه حس سوزش هستسوزشی که از یک بغض میاداز یک بغض عمیق...حس میکنم اگه بخودم اجازه بدم اشک بریزمشاید ناخوداگاه وارد یه سیل از گذشته تا به الان بشمبه یه خستگی شدیدی رسیدم خستگی شدید از تمام تلاش ها و نرسیدن‌هابه سطح هشدار رسیدمشاید صبح همون ادمی بشم که دنبال کارهاش بودولی انگار هیچ استحکامی دیگه در من وجود نداره+چقدر باید کشته بشم و باز بخوام نفس بکشم! یک ساعت_فکر راحت...
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 100 تاريخ : جمعه 27 آبان 1401 ساعت: 16:20

بنظرم قبلترها خیلی راحت میتونستم ، حرفی که تو سرم هست

رو بنویسم ...

ولی الان ذهنم شبیه محکم ترین سد دنیاست

و مانع خروج هر واژه یا حسی...

نمیتونم بگم چی بهم گذشت ! یا چیا گذشت ...

فقط امیدوارم بعدا وقتی این پست رو دیدم بگم : فائزه گذشت .

+ میگم آدما بعد از یه اتفاق چقدر با اولشون فرق میکنن ،حالا فکر کن چند اتفاق باشه!

یک ساعت_فکر راحت...
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 104 تاريخ : يکشنبه 1 آبان 1401 ساعت: 22:09

سوز پاییزی منو یه مدتی در اتاق کوچولویی که اینجا داشتمزمین گیر کرده بود...روزایی که حتی توان درمانگاه رفتن نداشتم و دوستم میومد و سرمی میزد و میرفت!وایت بردی که برنامه مهر روش نوشته شده بود همه اش تو چشممبود.بالاخره امروز بلند شدم تخته رو پاک کردم و بیلیط گرفتماومدم خونهزیر چشمام از سیاهی این روزا گود رفته و لاغرتر شدممطمئنم این روزها هم میگذره و دوباره بلند میشیمکوله ام رو جمع میکنم تا فردا به سفر کوتاهی برم و بیخبر ازهمه چی باشموقتی برگشتم دوباره برنامه‌های جدید مینویسم و تلاشمو بیشتر میکنم!+ من بخودم قول برنده شدن دادم.... یک ساعت_فکر راحت...
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 100 تاريخ : يکشنبه 1 آبان 1401 ساعت: 22:09